نیم رس. نیم پخته. نیم خام: امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نورسیده. نوخاسته. نوجوان. رجوع به رسیده به معنی بالغ شود: باش که این پادشه هنوز جوان است نیم رسیده یکی هزبردمان است. منوچهری
نیم رس. نیم پخته. نیم خام: امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نورسیده. نوخاسته. نوجوان. رجوع به رسیده به معنی بالغ شود: باش که این پادشه هنوز جوان است نیم رسیده یکی هزبردمان است. منوچهری
شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج). نیم پخته. نیم خام. که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بلکه میان آن دو است. (یادداشت مؤلف). از خامی وکالی درآمده اما هنوز قوام و نضج نگرفته و پخته ناشده. که تازه رسیده و به غایت نبالیده است: چیده هرکس بر به قدر دانش از بستان فیض میوۀ ما نیم رس از شاخسار افتاده است. دانش (از آنندراج). نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا سبزه نیم رسی تشنه به خون است مرا. صائب (از آنندراج). ، مرغ بال و پر نو برآمده که پرواز از او خوب نیاید. (آنندراج). - پر و بال نیم رس، که تازه برآمده و هنوز قوت و قوام نیافته است: به خون خویش زنم غوطه گرکنم پرواز چو طایری که پر و بال نیم رس دارد. وحید (آنندراج). ، نه چندان رسا. که به نشانه رسد اما اثر نکند: تا چند ز همراهی دل باز پس افتم چون ناوک طفلان به نشان نیم رس افتم. ذوقی (از آنندراج). ، نیمه تمام: خجل از ناله کنم فاخته و بلبل را از خموشی نفس نیم رسی یافته ام. اسیر (از آنندراج). ، تیری که به نشانه رسد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج). نیم پخته. نیم خام. که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بلکه میان آن دو است. (یادداشت مؤلف). از خامی وکالی درآمده اما هنوز قوام و نضج نگرفته و پخته ناشده. که تازه رسیده و به غایت نبالیده است: چیده هرکس بر به قدر دانش از بستان فیض میوۀ ما نیم رس از شاخسار افتاده است. دانش (از آنندراج). نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا سبزه نیم رسی تشنه به خون است مرا. صائب (از آنندراج). ، مرغ بال و پر نو برآمده که پرواز از او خوب نیاید. (آنندراج). - پر و بال نیم رس، که تازه برآمده و هنوز قوت و قوام نیافته است: به خون خویش زنم غوطه گرکنم پرواز چو طایری که پر و بال نیم رس دارد. وحید (آنندراج). ، نه چندان رسا. که به نشانه رسد اما اثر نکند: تا چند ز همراهی دل باز پس افتم چون ناوک طفلان به نشان نیم رس افتم. ذوقی (از آنندراج). ، نیمه تمام: خجل از ناله کنم فاخته و بلبل را از خموشی نفس نیم رسی یافته ام. اسیر (از آنندراج). ، تیری که به نشانه رسد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
نیم رو، نیمه ای از صورت و رخساره، نیم رخ، یک طرف صورت، - نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق: بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت، خاقانی
نیم رو، نیمه ای از صورت و رخساره، نیم رخ، یک طرف صورت، - نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق: بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت، خاقانی